روایت غمبار "پسر نوجوان شهید تقیپور" از جای "پنجه بوکس اغتشاشگران" بر سر پدر
تاریخ انتشار: ۲۴ مهر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۱۹۶۴۳۹
پدرم با مشت و پنجه بوکس اغتشاشاگران از ناحیه پشت سر مورد حمله قرار گرفته بود، کسانی که برای ایمن کردن جامعه و آسایش مردم به میدان میآیند، جانشان را کف دستشان گذاشتند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی ایران اکونومیست، چند هفتهای میشود که پدرش را شهید مدافع امنیت مینامند. پدری که به مهربانی و دلپاکی معروف بود و کسی آزردگی از جانب او در ذهن نداشت اما وقتی در صحنه اغتشاشات در حال تلاش برای خاتمه درگیریها بود، ناجوانمردانه از سوی آشوبگران ضد انقلاب بشدت مجروح شد تا جایی که ساعتی بعد از شدت ضربات سنگین پنجه بوکس به سرش به کما رفت و دیگر بازنگشت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
بسیجی شهید حسین تقیپور را مظلومانه در تهرانپارس به شهادت رساندند. تنها پسر او اما این روزها اگرچه درد فراق پدر را سخت بر دوش میکشد اما نمیگذارد غبار غم رفتن پدر مانع روایت او از راه پدر شهیدش شود. ارشیا تقیپور فرزند شهید مدافع امنیت حسین تقیپور است. ارشیا متولد سال 1383 و 17 ساله است. او یک دهه هشتادی است که با آرمانهای پدر خو گرفته است. حالا که پدرش شهید شده ادامه دهنده راه او خواهد بود و وقتی از پدر روایت میکند این نگاه را به خوبی توصیف میکند.
* : کمی از حال و هوای آن روزی که خبر شهادت پدر را شنیدید، بگویید.
من تقریباً صبح ساعت 7:10 دقیقه که از خواب بیدار شدم. تلفن مادرم دست من بود. دیدم یک شمارهای به خط مادرم زنگ زد و گوشی را برداشتم به من گفتند که از طرف بسیج و سپاه تماس میگیریم شما انتخاب شدید برای سفر زیارتی مشهد اگر بشود کد ملی نام نام خانوادگی خودتان و مادر گرامی را برای ما بفرستید. گفتم چشم میفرستیم مشکلی نیست. بعد اینکه قطع کردم یک احساس دلشورهای به من دست داد و دست و پایم سست شد و دلشوره گرفتم. بلند شدم یک ذره به خودم که آمدم فکر کردم و به مادرم هم گفتم که زنگ زدند من این را گفتم. همان اول صبح دلشوره و شک به دلم افتاد به مادرم گفتم مادر جان بهنظرم یک اتفاقی افتاده است. مادرم گفت نه چه اتفاقی بیفتد. پدرت یک مقدار دیر کرده و میآید.
صبح رفتم باشگاه وقتی برگشتم خانه، دیدم در باز است و یکی از خالههایم با لباس مشکی در خانه است. شکّم بیشتر شد دیدم میز گذاشتند و روی میز را تزئین کردهاند. کم و بیش فهمیدم یک اتفاقی افتاده. به مادرم گفتم چه اتفاقی افتاده؟ گفت پدرت مجروح شده. چیزی نگفتم و نشستم ولی من فهمیده بودم. شروع کردم به اشک ریختن. بعد از اینکه فرمانده لشکر و چند تا از دوستان پدر و فرماندههای سپاه به خانه ما آمدند من فهمیدم که پدرم به شهادت رسیده است.
* : قبل از آن هم پیش آمده بود که پدر شما شب منزل نیاید و دلشوره داشته باشید؟
تقریبا دو شب قبلش هم پدرم همینطوری دیر کرده بود. من هم داشتم کار گوشی مادرم را انجام میدادم چون چند روز بود دچار مشکل شده بود. معمولا پدرم ساعت هفت و نیم یا هشت به خانه میرسید. من ساعت هفت رفتم باشگاه و ساعت 11 برگشتم و دیدم هنوز نیامده است. گفتم چه شده مادرجان؟ چرا پدر نیامده؟ گفت شاید هنوز شرکت است. ساعت 12:24 دقیقه دیدم یکی کلید انداخت در را باز کرد. پدرم بود و داخل آمد. باز هم در همان شب شهادت دیدم دیر کرده. این دفعه تا ساعت دو بیدار بودم که ببینم میآید یا نه اما خبری نشد و فردایش خبر شهادتش رسید.
با مشت و پنجه بوکس از پشت سر مورد ضربه اغتشاشگران قرار گرفت
* : نظر شهید تقیپور درباره حجاب چه بود؟
پدر من روی حجاب خیلی حساس بود به مادرم هم زیاد تأکید میکرد.
* : درباره نحوه شهادت پدر اطلاعی دارید؟
تا آنجایی که از دوستانش شنیدم مورد حمله اغتشاشاگران قرار گرفت و با مشت و پنجه بوکس مورد ضربه از ناحیه پشت سر قرار گرفت. حتی در معراج شهدا که بودم وقتی پنبه از روی صورتش باز کردند، پنبه پشت سرش را یک لحظه خواستند بردارند که خون بیرون زد. پنبه پشت سرش پرخون شده بود چون از پشت سر مورد اصابت قرار گرفته بود.
مردم باید پشتوانه شهدای مدافع امنیت باشند
* : افرادی که اخیرا شهید شدند و شهدای مدافع امنیت نام گرفتند، به نظر شما جایگاه متفاوتی با سایر شهدا دارند؟
شهید بالاخره شهید است. چه در هشت سال دفاع مقدس باشد چه شهدای مدافع حرم و چه شهدای مدافع امنیت. کسانی که برای ایمن کردن جامعه و آسایش مردم به میدان میآیند، جانشان را کف دستشان گذاشتند. به نظر من لیاقت شهدای مدافع امنیت ما این نیست که از داخلیها طعنه بشوند. مردم باید پشتوانه شهدای مدافع امنیت باشند. شهدایی که اگر نبودند شاید الان تهران، کرمانشاه، شیراز، گرگان و بندرعباس به شکلهای خیلی وحشتناکی درامده بود. شاید واقعا این شهرها دست منافقین میافتاد. شاید اتفاقات خیلی ناگوارتری میافتاد.
جنگ داخلی سختتر از همه جنگهاست/ مردم نباید به جان هموطنهای خودشان بیفتند
* : مثلا چجور اتفاقات ناگواری؟
جنگ داخلی بوجود میآمد. شهدای هشت سال دفاع مقدس ما شهدای بزرگی هستند. شهدای مدافع حرم ما واقعا کار بزرگی کردند و شهدای امنیت هم همینطور. چون اگر اینها نبودند یک جنگ داخلی به وجود میآمد و جنگ داخلی به نظر من سختتر از همه جنگهاست که بین خود مردم جنگ بیفتد و بین خود مردم دعوا و درگیری اتفاق بیفتد. خیلی بد است که مردم به جان هموطنهای خودشان بیفتند. واقعا لیاقتشان این نیست.
* : فکر میکنید فوت خانم امینی یک بهانه بود برای حوادث اخیر؟
بله 100 درصد بهانه بود. شما ببینید رسانههای غربی آن طرف آب و آن کسانی که این جریانهای سیاسی را هدایت میکنند دنبال یک جرقه هستند. دنبال یک آتش کوچک هستند که روی آن بنزین بریزند و فرقی نمیکند که بهانه چه باشد. بارها و بارها شده به دلایلی که اصلا منطقی نیست باعث خیلی اتفاقات، آشوبها، اغتشاشات و شهادت عزیزانمان شدند.
هرچه دارم از پدرم دارم
* : رابطه شما با پدر چطور بود؟
من با پدرم واقعا رابطه خیلی خوبی داشتم. همیشه به من میگفت تو رفیق منی و همیشه با همدیگر خوب بودیم. پشتوانه من بود. هرچه دارم از پدرم دارم. واقعا پدرم خیلی زحمت کشید و سنگ تمام گذاشت برای من و مادرم و خانوادهام. خیلی دل پاک بود. خیلی صاف و ساده و صادق و مثل آب زلال بود و به نظر من لیاقتش کمتر از شهادت نبود.
منبع: خبرگزاری تسنیممنبع: ایران اکونومیست
کلیدواژه: شهدای مدافع امنیت پنجه بوکس جنگ داخلی تقی پور پشت سر
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت iraneconomist.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران اکونومیست» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۱۹۶۴۳۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
دنیای مد به روایت «حسنا و ملکههای رنگی»
کتاب «حسنا و ملکههای رنگی» به قلم نسیبه استکی با توجه به یکی از دغدغههای روز نوجوانان از سوی نشر جمکران منتشر شد و در دسترس علاقهمندان قرار گرفت. - اخبار فرهنگی -
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، در سالهای اخیر، مهمان تازهای به جمع بحرانهای نوجوانی اضافه شده است؛ مهمانی که روی مصرف بیجا و ریخت و پاش زیاد اصرار میکند و هرچه از در بیرونش میکنیم باز از پنجره برمیگردد. تجملگرایی و پرداختن به امیال، مهمان تازه و البته ناخوانده نوجوانهای ماست.
کتاب «حسنا و ملکههای رنگی» به قلم نسیبه استکی که به تازگی از سوی انتشارات جمکران به چاپ رسیده، با دغدغه پرداختن به همین موضوع نوشته شده است. در معرفی این اثر آمده است: «حسنا و ملکههای رنگی»، دنیایی را که نوجوان ما فکر میکند، ایدهآل است نشانش میدهد و ذره ذره طعم بودن در این دنیا را به او میچشاند. دنیایی که در آن همه چیز حتی پلهها، صندلی و دیوارها برق میزنند. هزاران کمد لباس نو وجود دارد و فقط اگر سری به یکی از کمد جواهرات ملکه بزنیم دهانمان باز میماند. اما واقعاً درون این دنیای پرزرق و برق همه چیز همین قدر بی عیب و نقص است؟!
«حسنا» که شخصیت اصلی داستان ماست، آیا میتواند بیترس از حیلههای ملکه و فکر دلتنگی خانوادهاش اینجا بماند؟! اصلاً شاید حسنا هم ملکه شود و در این دنیای قشنگ، قصری برای خودش بسازد، شاید هم اسیر این چیزها نشود و یاد حرفهای پدرش بیفتد که همیشه میگفته «با این چیزها دست و پای ذهنت رو میبندی، ذهنی که بسته شد، دیگه نمیتونه آزادانه رشد کنه».
ورود «شهر شکلها 2» به کتابفروشیهاکتاب «حسنا و ملکههای رنگی» که برای گروه سنی نوجوان نوشته شده، تلاش دارد تا با زبانی شیرین و ورود ماجراهای جذاب به متن داستان، دست مخاطب خود را بگیرد و به یکی از مهمترین دغدغههای نوجوانان امروز پاسخ دهد. دو راهی انتخاب بین علایق شدید وجودمان و ارزشهای درست، محور اصلی کتاب است؛ محوری که خوراک نوجوان امروزی و مهمانهای جدیدش است.
رمان نوجوان «حسنا و ملکههای رنگی» در 172 صفحه و با قیمت 105 هزار تومان به تازگی توسط انتشارات کتاب جمکران روانه بازار نشر شده است. در بخشی از کتاب میخوانیم:
حسنا همین که میخواست به خانه برگردد، چیزی طلایی روی سنگ جلویش برق زد. حسنا عاشق جواهرات بود، از هر نوعش؛ بدل یا واقعی، انگشتر یا النگو مهم نبود.
یک قدم به جلو برداشت. پایش لیز خورد و نزدیک بود بیفتد توی دریا. باید زود برمیگشت. همین حالا هم بیش از اندازه دیر کرده بود، ولی نمیتوانست بی خیال آن جسم براق شود. دوباره نفس گرفت و سر جایش ایستاد. بعد آهسته به جلو خم شد. همین که نوک دستش با آن شی براق تماس پیدا کرد، سنگ زیر پایش شروع به لرزیدن کرد. لرزید و لرزید و یکدفعه پایین رفت... .
انتهای پیام/